رانده

(شاملو)
دست بردار ازین هیكل غم
كه ز ویرانی خویش است آباد
دست بردار كه تاریكم و سرد
چون فرو مرده چراغ از دم باد
دست بردار، ز تو در عجبم
به در بسته چه می كوبی سر.
نیست، می دانی، در خانه كسی
سر فرو می كوبی باز به در.
زنده، این گونه به غم
خفته ام در تابوت.
حرف ها دارم در دل
می گزم لب به سكوت
+ نوشته شده در شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 2:29 توسط قدرت اله عباسی
|
من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم، زیرا دوست داشتن بی قید و شرط آدمها تمام وقتم را پر کرده است.