(شاملو)
دست بردار ازین هیكل غم

كه ز ویرانی خویش است آباد

دست بردار كه تاریكم و سرد

چون فرو مرده چراغ از دم باد

 

 

دست بردار، ز تو در عجبم

به در بسته چه می كوبی سر.

نیست، می دانی، در خانه كسی

سر فرو می كوبی باز به در.


زنده، این گونه به غم

خفته ام در تابوت.

حرف ها دارم در دل

می گزم لب به سكوت